ویرگول



مسیر من و تو دوتا خط متقاطع بود که وسطش یه گره کور بزرگ داشت به بزرگی پنج سال. اما کم کم شد دوتا خط موازی نزدیک به هم، انقدر نزدیک که میتونستیم دستای همو بگیریم اما تو مسیر هم نبودیم دیگه، دستامو دراز کردمو دستاتو گرفتم زمین خوردی باهات زمین خوردم دویدی باهات دویدم خندیدی انقدر خندیدم که گوش شیطون کر شه ولی یهو نمیدونم چی شد؟ زمین دهن وا کردو فاصله گرفتن خطامون، عزیزم ما دوره دور شدیم، داد زدیم تا صدای همو بشنویم ولی ناراحت شدیم از هم قلبامون میتپید ولی کسی صداشو نمیشنید ولی یه روز موهامو باد اورد لای دستات، جلو میرفتی نزدیک میشدیم ولی درد داشت عزیزم، میگفتیم عشق با درده خودمونو گول میزدیمو اون دوتا خط موازیو وصله پینه میکردیم ولی این روزا به هیچی اعتبار نیست. وصله پینه ها یه روز که دیگه نتونستیم همو ببخشیم پاره شدنو پرت شدیم، پرت شدیم تو یه خط جدید. حالا هرکدوم رفتیم پی خطامون به امید اینکه یه جایی باز تو کارمون گره بیفته و گذشته تکرار شه، یعنی میشه عزیزم؟

از همه چیت میزنی، از همه اصولت میگذری خودتو تا حد اون میاری پایین بعد بهت میگه من درحد تو نیستم بودن با تو اعتماد به نفسمو کم میکنه و بهت نمیرسم پس میرم چون اگه باشم حالم بده! قشنگه نه؟
همه دلخوشیت بین حال بدش اینه که براش با همه فرق داری بعد میاد مستقیم بهت میگه بعد از اینهمه سال شدی یکی مثل بقیه! همه دلخوشیتو میگیره اون کور سوی امیدتو نابود میکنه و همه چی اوار میشه رو سرت.
میره تنهات میذاره و هروقت دلش تنگ میشه میاد پیام میده صدات میکنه و ناله میکنه از وضع بدش! و اگه بگی رفتی بهت میگه نامرد من نرفتم!
تنهام گذاشتی وقتی که تو بدترین حال ممکن بودم رفتی وقتی تنها بودم یه شهر دوره دور بودم و هیچکسو نداشتم ارامشمو گرفتی وقتی دستامو باز کرده بودم که بغلم کنی، ولم کردی رفتی و من شدم نامرد قصه.
تنهام گذاشتی بی معرفت پشتمو خالی کردی تا حدی که زنگ بزنم به دوستمو گریه کنم رفتی چون خودخواه بودی چون فکر میکردی فقط تویی که حالت بده فقط تویی که ناراحتی فقط تویی که تنهایی.
ولی هیچوقت اصرار نمیکنم برای برگشتت، چون برام همه چی تموم شده، تو با همون حسای قشنگ تو یه شیشه تو قلبم حبس شدی، برگشتنت فقط حسای خوبمو خراب میکنه، فقط حالمو بد میکنه.نیا نذار اون تصویر خوبت خراب شه عزیزم.

چه دنیای کوچیک و عجیبیه! فکر نمیکردم دوسال از پست یکی مونده به اخرم گذشته باشه فکر نمیکردم بازم دوسال از زندگیمو حروم کرده باشم منی که هربار با خودم عهد میبندم. عزیزم شش سال زمان کمی نیست نمیدونم حسم بهت چیه به تویی که تاحالا یه بارم لمست نکردم به تویی که تو ذهنم بوی عطری یه بوی عطر تند که اصلا دوست ندارم، به تویی که سرتا پا تفاوتی با من به تویی که یه نقطه نظر مشترکم نداریم، نمیدونم چرا دوستت دارم نمیدونم چرا هربار میبخشمت نمیدونم چجوری یادم میره که چه بلاها سرم اوردی، خاله جون میگفت هنوزم افسرده ای و پر از اشک شد چشمام، این افسردگی یادگار توعه یادگار ضربه وحشتناکی که بهم زدی، یادگار حماقت خودمه، نمیدونم عادتی برام یا عشق نمیدونم چی هستی کی هستی حس میکنم هنوزم نمیشناسمت هنوزم نمیدونم دقیقا کدوم حرفت راسته کدوم دروغ، نمیدونم زندگیم قراره چجوری پیش بره میدونم ولی که دیگه نیستی سه ماهه که رفتی و باورم نمیشه که تو این سه ماه جز وقتایی که پروفایلتو عوض میکنی یا دوسه باری که پیام دادی دیگه نیومدی تو ذهنم، چی شده؟ واقعا تو یه شیشه حبس شدی تو قلبم چیزی ازت دریافت نمیکنم چیزی بهت نمیدم فقط هستی فقط میدونم یه جایی از این کشور داری زندگی میکنی دیگه نه برنامه روزاتو میدونم نه هیچ چیز دیگه ای فقط میدونم هستی نفس میکشی. بی حس شدم و دلم تنگ نمیشه کمتر گریه میکنم بیشتر میخندم و کلا هیچی برام مهم نیست جز خودم، نمیدونم خوبم بدم یا چی ولی هرچه بادا باد

هی فشار پشت فشار، گریه و درس و دوری، دلم میخواست وسط همه ی اینا تو بودی، تو بودی تا به جای این بالشو پتو سرمو بذارم رو بازوتو تو بغلت اروم بگیرم، دلم میخواست تو بودی وسط همه این شلوغیا، وسط بود و نبود ادما، تو بودی که صبح چشمام رو به تو باز شه نه دیوار زرد بی روح، دلم میخواست تو بودی و بغلم میکردی دستتو میبردی لای موهام و میذاشتی تو بغلت اروم بگیرم تو بغلت گریه کنم حتی شده بمیرم
دلم میخواد باز بهم بگی دوستم داری بهم بگی خواستن تو چشماتو الکی نمیبینم، دوست دارم باز صداتو بم کنی و اروم اسممو صدا کنی و بگی چته، دوست دارم لمست کنم مثل رویاهام، دوست دارم. دوستت دارم، ارومم باهات، ذهنم پر از توعه اما همه ش فکره همه ش رویاست. این روزا کابوسه لعنتی باید میبودی باید.

یه شب سرد زمستون وقتی که فکر میکردم همه چی بینمون تموم شده این اهنگو پلی کردمو سرمو تکیه دادم به شیشه اتوبوس، شاید باورت نشه ولی کل شش ساعت راهو گوشش دادم. اگه من بتونم بگذرم از این شب تاریک، فردا صبح میام به دیدن تو. فکر میکردم اون شب تاریک هیچوقت تمومی نداره و هیچوقت دیگه نمیبینمت. همه چی خاکستری. ولی بعد از یه هفته نتونستی طاقت بیاری. تو میای از دور. رفتیم همو دیدیم خندیدیم یادمون رفت چی شده بود یادم رفت چی شده بود. این بهترین لحظه رو زمین برای اخرین روز دنیاست.
نمیدونم ایندفعه چقدر طول بکشه نمیدونم واقعا این اخر راهه یا نه نمیدونم تو فکر تو چیه یا حتی تو فکر خودم، فکرم ساکته مثل همه وقتایی که راه میرفتیم و تو حرف میزدی و من ساکت بودم، ذهنم ساکته اما قلبم میتپه هنوز، میتپه واسه یه بار دیگه راه رفتن تو حاشیه خیابون واسه یه بار دیگه شنیدن شوخیای مسخره ت، واسه اینکه یه بار دیگه با صدای بمت اسممو بگی، واسه اون طرز خاصی که صدام میکردی واسه قدت که انگار تو اسمونا بودی، دلم تنگ شده برای اون خالی که زیر ریشات که هیچوقت دوستشون نداشتم قایم شده بود، وقتی از خیابون رد میشم یادت میفتم یاد تویی که بی احتیاطی تویی که صدبار میخواستم دستتو بگیرم که نری زیر ماشین اما نگرفتم نکردم نگفتم، نمیدونم تو چه حسی داری هیچوقت نفهمیدم حرفات و کارات دقیقا یعنی چی همیشه برام مثل یه راز بودی یه راز سر به مهر، نمیدونم تو چجوری بودی این اخرا ولی من دیگه کم کم داشتم وابسته ت میشدم لعنتی، شاید ترسیدم که رفتم شاید کم آوردم نمیدونم، منی که همیشه بهت میگفتم نترس خودم ترسیدم، من همیشه از شکست ترسیدم حتی وقتی نتیجه کنکورم اونجوری نشد که باید میشد ترسیدم ترسیدمو بازم باختمو خودمو نبخشیدم مثل تو که خودتو نبخشیدی سر خواهرت مثل تو که خودتو نبخشیدی سر دوستات، من دارم همه رو از دست میدم، میفهمی؟ تورو، دوستامو، حسمو، زندگیمو.همه چی خاکستری، هنوز چراغا روشنن. وقتی حساتو بهم میگی دوست دارم بگم منم همین طور اما نمیگم نمیگفتم، هیچوقت فکر نکنم بتونم بگم حتی. من دارم تنها میشم تنها تر از هروقتی اما خودم خواستم خودم کردم، تورو دوستامو حسمو زندگیمو خودم حذف کردم خودم کنار گذاشتم، من خودم خواستم، قبول. اگه من بتونم چشمامو ببندم، فردا صبح میام به دیدن تو. دلم برات تنگ شده اما نمیتونم کنارت باشم، دلم میخواست اخرین بار بغلت کنمو برم اما نمیتونم، نمیتونستم برات کاری کنم پس رفتم نمیتونستی برام کاری کنی پس قبول کردی اما بدون همیشه هروقت تقاطع ستارخانو پیاده میرم یاد تمام قدمایی میفتم که کنار هم برداشتیم. تموم شد.


ش میگه وقتی بتونی یه کاریو بیست و یک روز انجام ندی/بدی اون کار از سرت میفته/عادت میشه، گرچه من به قانون چهل روز اعتقاد دارم ولی پونزده روز از بیستو یک روز گذشته ولی عادتت از سرم نیفتاده با اینکه هیچوقت پررنگ نبودی اما جای خالیت حس میشه، میدونم سرت گرمه و جایی واسه من نیست، نمیخوام چیزی درست شه یا شرایط عوض شه، اما نمیدونم چرا همش منتظرتم، دلم تنگته و تو ذهنم ادامه میدمت. گوشیم از پیاما و اهنگا و ویدیوهایی که این مدت دیدم شنیدم نوشتم و تو اومدی تو ذهنم پره، توهم دلت برای من تنگ میشه؟

یه مسیر پیاده روی تازه ساختن، باید میبودی لعنتی، باید میبودی تا همه شو باهم پیاده بریم، همین موقعا که شبا خنکه و از سمت باغ اکسیژن سرریز میکنه تو مسیر، همین وقتا که هنوز کسی اینجارو پیدا نکرده و خلوته، باید میبودی که راه بریم که بدوییم که حرف بزنیم همه ی راهو. دلم برات تنگه، خیلی تنگ، اونقدر که شبا خوابم نمیبره و میدونم توهم همینطوری، این شاید نفرین من بود.

شبا به این امید میخوابم که خوابتو ببینم، مسخره ست نه؟
تو شبا با فکر کی میخوابی؟
وقتایی که بهم فکر میکنی حس میکنم، تپش قلب میگیرم، نباید اینجوری میشد، نه؟
دلم تنگته رفیق، نیمه راه بودی ولی رفیق بودی، حالا تنهایی تا چند روز دیگه دهنشو باز میکنه و منو می‌بلعه، مطمئنم.

یه روزایی انفدر اتفاقای مختلف میفته که شب وفتی میخوای چشماتو بذاری رو هم فکر میکنی چند روز گذشته یه روزایی انقدر شلوغه که هر لحظه ش یه اتفاق جدید میفته و هی کش میاد مثل ادامس دارچینی که زبونتو میزنه. اون روزا من فقط دوست دارم شب شه برات دونه دونه اتفاقا رو تعریف کنم و توهم اخر همش بگی مهم نباشه برات بگی فدای سرت بگی گور باباشون و انقدر چرت و پرت بگی که اول عصبانی شم و بعدش کم کم خنده م بگیره

ف میگه سخت نگیر خودتو نگیر ازاد باش رها باش حساتو رها کن ولی خودش از همین حسای رهاش سه نفرو از دست داد.
خواب دیدم ازدواج کردم و آخرین لحظه اومدم بغلت کردم کاری که هیچوقت نکردم، یه بغل محکم پر از درد و حس، چون هم من نمیخواستم هم تو اما هیچکدوم نمیگفتیم مثل الان


میدونی درست وقتی شروع کردم به دوست داشتنت تو دست کشیدی از همه چی، دور شدی و عوض شدی انکار میکنی اما ذهنم و احساسام هیچوقت بهم دروغ نمیگن، حتی اگه بگی همون ادم قبلی حتی اگه حرفای قشنگ بزنی، منم دور میشم دور میشم و برمیگردم به جایگاه اصلیم، دوست عادی و معمولی، من همیشه تو زندگی ادما "جز" بودم استثنا بودم ف میگفت به همع دروغ میگم جز تو، ش میگفت با همه بی تفاوتم جز تو، تو میگفتی حرف هیچکسیو گوش نمیدم جز تو، عزیزم برای من جز نبودن خیلی سخته برای من دوست عادی بودن خیلی سخته و تو اینو بهتر از همه میدونی، تویی که راحت میتونی بذاری کنارو بی حس شی، دقیقا توی مودی و خسته

بعد از ده روز حرف نزدن وقتی تازه از خواب پاشدم و هوا تاریکه وقتی اصلا تو فکرت نیستم یهو اس میدی که ماه رو ببین! تو میدونی حسم به ماه چیه میدونی تو این خوابگاه لعنتی فقط ماه ارومم میکنه میدونی یه نشونه و رمزه بینمون که یه چیز یه شکلو تو یه زمان میتونیم تو اسمون ببینیم میدونی چقدر وقتا بهت گفتم برو ماهو پیدا کن ببینش میدونی چقدر ازش عکس دارم میدونی چقدر وقتا پشت تلفن باهم ساکت شدیم و زل زدیم به ماه تو همه اینارو میدونستی و بهم گفتی ماه رو ببین، ولی نمیدونستی همین سه کلمه چقدر میتونه به همم بریزه، نمیدونستی زندگی یه جایی تو چندصد کیلومتری تو این قراره از نظم خارج شه، با دوست دخترت خوشی میدونم پس دیگه نخواه که منو نگه داری، استاتوس گذاشتم که رفیقام تو روزای سختم نیستن پیشم ولی من تو روزای سختشون بودم، با تو بودم، با تویی که پارسال دقیقا همین موقعا شکست عشقی خورده بودی مثلا و انقدر حالت بد بود که به زور حرف میزدی، حرفاتو گوش دادم برات مرهم بودم ولی تو چی؟ نمیگم نبودی، بودی، ولی کم ولی دور ولی یه جور گنگ.ما ادما خودمون باعث میشیم دورمون خلوت شه، هم تو هم من، دیگه راهی نمونده و باید تموم شه این رابطه مریض، همین حالا که نزدیک یلدا ست همین حالا که کم کم تولدامون نزدیک میشه، قبل اینکه دوباره این چیزا وصلمون کنه به هم باید تموم شه همه چی عزیزم.

با همه بدیات دلم برات تنگ میشه خیلی وقتا، حتی وقتایی که دارم از ته ته دلم میخندم
س از کانال لفت داد این یعنی دیگه از من جدا شده کامل
بعد از دلیت اکانتش این دومین شوک بود شوک که نه نشونه درواقع، من دارم تو ذهن همه تون تموم میشم اروم اروم تحلیل میرم و یه روز میرسه که دیگه هیچی ازم تو ذهنتون نمیمونه جز صدام، اخ از صدام، اخ از وقتی برات میخوندم.
Take me to the roof I Wana see the world when I stop breathing.

نشستیم شبی که ماه کامل شد دیدیم، یادت افتادم یاد ظهری که باهم رفتیم سینما دیدیمش، وقتی صورتت با صحنه های فیلم روشن و تاریک میشد و حتی تو اوج جدی ترین صحنه ها هم یه چیز خنده دار میگفتی واسه اینکه توجه منو از فیلم به خودت جلب کنی، ظهر بود ولی موقع فیلم دیدن از سرما لرزیدیم تابستون بود ولی انگار توی سالن زمستون زودتر از راه رسیده بود، مثل شب یلدا که ظهرش گرمه شبش زمستون. دلم تنگته ولی نباشی بهتره

برو
تورو
میذارم تو این قلب
میسپارم به این رود
میسپارم به این رود
ببین
ببین
من از عشق تو ساختم
یه زره با کلاه خود
یه زره با کلاه خود

دلم برات تنگ شده لعنتی، بلاکت کردم روزی که شبش یلدا بود چون نمیخواستم یه دقیقه بیشتر ادامه پیدا کنه این حال نامعلوم، داشتیم خرابش میکردیم هردومون، گند زده بودیم به این رابطه که اسمش مثلا دوستی بود
و تو
اخ از تو
اخ از تو عزیزم
حسامو له کردی
ندیدی
دور شدی
خندیدی
گم شدی
الان که من به تو فکر میکنم
تو به سعید و بردیا و دوست دخترت فکر میکنی
به دوستای جدیدت
به دوستای قدیمیت که من دیگه من توشون نیستم
به علی
به امین که کنکور داره و میتونه با من حرف بزنه اما تو نه
به تولدت به کادویی که از دست دادی
به عید به عیدی که روش واسه نمیدونم چی حساب کرده بودی
دلم برات تنگه و تو دلت؟ سنگه
صدا میزد منو قلبی که دوستم داشت که دوستم داشت منو برد با خودش بیرون.
دلم برات تنگه و لعنت به دلتنگی
اما وجودم پر از حس نفرت توام با حس دوست داشتنه
مثل اون دوتا ماهی ماه تولدم که برعکس همن، حسای برعکس، رفتارای برعکس، ادمای برعکس.
گفتی فراموش میکنی همه چیزو برعکس چیزی که من نوشته بودم
گفتی نمیبخشیم برعکس چیزی که من گفته بودم
ما برعکس بودیم تو همه چی ولی اجتماع نقیضین قشنگه، نیست؟ مثل منو تو که کنار هم کل چمرانو پیاده رفتیم شونه به شونه مثل منو تو که ارمو قدم زدیم مثل منو تو که جای کفشامون زیر سیمانای پشت باغ عفیف آباده، همونجایی که اروم اروم ساخته شدنشو دیدیم اروم اروم پاتوقش کردیم، دلم برات تنگه اما دلم نمیخواد دیگه باشی. جایی نیست تو خوابگاه که باهات حرف نزده باشم جایی نیست که با صدات نرفته باشم با هندزفری قرمزی که داد میزد دارم با تو حرف میزنم، تو راهرو اون پله دومیه، تو نمازخونه، تو کتابخونه اون صندلی تهیه رو راهرو زیر پاگرد، اون بالا پشت بوم، تو آشپزخونه که صدام اکو میشد تو حیاط رو برگای پاییزی تو سرمای زمستون تو گرما خشک یزد تو تابی که ته حیاطه و تو شبایی که ماه کامل بود، اخ از ماه اخ از ماه که اینجا نزدیکه به زمین اخ از تو اخ از تو که ماه سیو بودی تو گوشیم اخ از تو که مثل ماه کم و زیاد میشدی دور و نزدیک میشدی و من کل اسمونو باید دنبالت میگشتم اخ از تو عزیزم اخ.

:)

زنگ زدی و گفتی من اگه میتونستم برگردم عقب جلوی مرگ خواهرمو نه، جلوی دوست شدنمو با تو میگرفتم :)
فقط یه سوال دارم ازت
از خواهرت که همه چیزو میبینه و میشنوه خجالت نکشیدی که این حرفو زدی؟


الو سلام سلام سکوت خوبی مرسی سکوت سکوت سکوت فکر نمیکردم بوق بخوره سکوت سکوت دلیل این کارت چی بود اگه دلیلشو نمیفهمی توضیح دادن منم بی فایده ست تو تیکه انداختی گفتی خداروشکر دورت شلوغه منم گفتم خداروشکر واقعا پس تو مقصری باشه نمیخوای حرف بزنی پس چه حرفی؟ میخوای عذرخواهی کنم الان نه عذرخواهیت ارزشی نداره برام یعنی نه عذرخواهیت کلا خودت ارزشی نداری دیگه برام خب پس چرا زنگ زدی چون برام مهمی اینکه ارزشی نداری با اینکه مهمی فرق داره که اگه بخوام توضیحش بدم چندش میشه و اینا باشه فقط بهت توضیح میدم اونروزو حرفمو میزنمو بعدشم تموم اون صدایی که شنیدی که بهش گفتم بیا تو و غیره دوست دختر ب بود و بدون تو تو موقعیتی اینکارو کردی ورفتی که من یه تصیمیمی برای زندگیم گرفته بودم که به حدی مهم بود حتی بابام اشکش دراومد و گفت اینکارو نکن میدونی چیه ساکت شو بذار حرفمو بزنم نه بذار بهت بگم تو نه اونموقع نه قبلش با من هیچ حرفی نمیزدی من از کجا روحمم باید خبر دار میشد که تو تصمیم گرفتی یا هرچی نه اونموقع خوب بودم این مدتو میگم که رفتی حرفمو میزنم و قطع میکنم مثل توکه حرفاتو زدی و بلاک کردی من اگه میتونستم برگردم عقب جلوی مرگ خواهرمو نه جلوی دوست شدنمو با تو میگرفتم خدافظ خدافظ

میدونی تو این بارون باید میبودی ولی نیستی حالا که نیستی کاش دوستای خوبی داشتم کاش میشد چرتو پرت بگم از تو حرف بزنم و کسی نصیحت نکنه( میدونی الان دوازده و نیم شبه و اس ام اس اومد یه لحظه فکر کردم تویی، احمقانه ست نه؟)، دلم برای خودت نه برای حسایی که باهات تجربه کردم تنگه، حس یه دوست خوب یه شنونده یکی که قبولت داره یکی که از تنهایی درت میاره. میدونی هیچوقت دوست خوب نداشتم تا اینکه توی لعنتی سرو کله ت پیدا شد اما تو نباید میموندی نباید دوستم میشدی نباید ازم یه چیزی میساختی که حالا اذیتم کنه، تا قبل از این مزه دوستو نچشیده بودم اما حالا پر پر میزنم که بازم اونو بچشم، مگه یه دوست دختر خوب چقدر کم یابه؟ چقدر ممکنه مثل تو ولی دخترش وجود نداشته باشه؟ میدونی دلم تنگته ولی نباید باشی چون تو برایم خوب نیستی. تو ذهن تو چیه؟ تو درمورد من با کدوم دوستت حرف میزنی ؟ کدوم دوستت بهت میگه بهتر که رفت؟ کدوم دوستت منو تایید میکنه؟ تو ذهنت از من چیه؟ دلم میخواد واسه تولدت سورپرایزت کنم کاری که تو واسه من انجام دادی اما نمیشه میخوام اما نمیخوام، میفهمی؟ توهم به تولد من فکر میکنی؟ فکرم از سرت افتاده مگه نه؟ خوب شد که بلاکت کردم عزیزم هیچکس اینو نمیفهمه اما بذار بهت بگم چرا اینکارو کردم، بلاکت کردم چون میدونستم توهم منو بلاک میکنی اینجوری دیگه نه پروفتو چک میکنم نه واسه ت پروف میذارم نه استاتوس میذارم تو واتس نه انلاینیتو نگاه میکنم سخته عزیزم ولی میگذره، داره بارون میاد چهلو پنج دقیقه از بامداد گذشته یه ماه از اون سه شنبه گذشته پونزده روز از اون بلاک گذشته و یه هفته از تماست گذشته و یه عمر از تو گذشته گذشتی گذاشتی و رفتی بدون اینکه چیزی بگی دور شدی اروم اروم اروم. پشیمونی؟ این حس دوتامونه. میخوای برگردی عقب؟ منم. منتظری؟ منم. ولی نمیاد اونروز عزیزم نمیاد.درسته ناراحتم درسته دلم تنگته درسته این خیابونارو واسه م مثل شکنجه گاه کردی، ولی نمیاد روزی که برگردم به تو به اون دور باطلی هر دفعه تکرار میشه، راستی توهم پیامارو میخونی؟ اگه نمیخونی یادت هست بهت چی گفتم؟ گفتم این اخرین فرصته من کشش جنگیدن ندارم اگه مثل قبل شیم همه چیو ول میکنم، خوب خودتو نگه داشتی یکی دوماه ولی توانت بیشتر از این نیست عزیزم. توانت بیشتر از این نیست مثل رلات که بیشتر از دوماه طول نمیکشن، حالا برو و همه جا بگو تو بودی که این رابطه رو یه سالو شش ماه نگه داشتی ولی نه، تمام مدت نگه داشتنش رو دوش من بود منی که فاصله گرفتی موندم اومدی جلو موندم خندیدی خندیدم گریه کردی گریه کردم، فکر نکن تو نگهش داشتی این بار رو دوش من بود و گذاشتمش زمین چون دیگه خسته م شده بود از اینهمه شل کن سفت کنت مودی. میدونی خسته شدن چجوریه؟ برای من اینجوریه که مهم نیست چقدر واسه یه چیزی زحمت کشیدم یهو ولش میکنم و میرم میرم حتی اگه بابت تک تک لحظه هاش دستام زخمی شده باشن میرم حتی اگه روحم صد تیکه شده باشه میرم و دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم، مثل این میمونه که یه هندونه رو به هزار زحمت بلند کنی و بعد خسته شی خسته شی هی به خودت بگی خوب میشه عادت میکنم به وزنش ولی اون یه دقیقه اخر یلدا همون یه دقیقه بیشترو دیگه نتونی تحمل کنی و ولش کنی تا بشکنه.
You know I'm the one who put you up there name in sky, does it ever get lonely
Thinking you could live without me
Live without me
Baby I'm the one who put up there
I don't know why.

داره بارون میاد، اون وقتا هروقت بارون میومد بهم میگفتی حتی اگه ته کویر بودم و دلم میسوخت. بهم زنگ میزدی و میگفتی یادم افتادی، عزیزم از پنجره جای قدمامون معلومه جای قدمامون درد میکنه عزیزم کاش نبودی کاش هیچوقت پیدات نمیشد کاش برمیگشتی عقب اونوقت من از فرصتم واسه برگردوندن خواهرت استفاده می‌کردم و تو برای جلوگیری از این دوستی، باور کن به نفع هردومون میشد

غمت داره منو با خودش میبره به گذشته بودنت



به مادرم گفتم: دیگر تمام شد»
گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای رومه تسلیتی بفرستیم

همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق می افند همیشه پیش از انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیسه پیش اط انکه فکر کنی اتفاق میافتد همیشه پیش از آنگههمیشهفکر کنی اتفاق افتاده بود ذیگر تمام شده بود تمام شده بود باید برای خودم تسلیتی بفرستم چرا که غمت مرا خواهد کشت

تو کجایی وقتی اشکمو به خاطر دوست داشتنت درمیارن؟ وقتی میخوان به جای من ازت انتقام بگیرن درحالی که من بخشیدمت و رهات کردم تو کجایی ساعت سه و پونزده دقیقه شب؟ به چی فکر میکنی؟ با کی حرف میزنی؟خوابی؟ بیداری؟ روزات چجوری تموم میشن؟ امتحانات چجوری پاس میشن؟ تو کجایی الان که هم باید به خاطر جدا شدن ازت زجر بکشم هم به خاطر اینکه یه دوست روانی دارم که سر تو اذیتم میکنه؟ تو کجایی که بهت غرشو بزنم تو کجایی که حرفمو گوش کنی بگی چشم هرچی تو بگی تو کجایی که باهات تو تاریکی لای درختای ته خوابگاه حرف بزنم و گریه کنم و از تو و حسم به تو و حس دوستام به تو، به تو پناه بیارم؟ تو کجایی اینوقت شب توکجایی ای یار، ای یگانه ترین یار.

امروز بهت فکر نکردم و این یعنی یه اتفاقایی داره بین اونهمه نورون خاکستری میفته یعنی داری رسوب میکنی تو حافظه بلند مدتم یه جایی اون ته مهای ذهنم که دستم بهت نرسه این یعنی عادتت داره کم کم میفته از سرم و نزدیک چله مونه این یعنی خداحافظ تویی که تمامم بودی.

میدونی من همیشه ادمارو تو دعوا شناختم مثل الان که ش میگه من یه عروسک دارم که روشنش میکنی سرش میچرخه با حالتای مختلف توهم همینجوری ای چند رو داری :) مثل اونروز که بهم گفتی من اگه برگردم عقب. ولش کن، خودت خوبی؟ حالا که من از اونجا رفتم و برگشتم به خوابگاه، تو چیکار میکنی؟ تو در چه حالی عزیزم؟ دوستای توهم خنجرو نه از پشت که از جلو فرو میکنن تو قلبت؟ منکه ناراحت نمیشم عزیزم دور میشم فقط دورتر دورتر

یه جمله مدام و مدام تو ذهنمه
اونجایی که تو سریال دراکولا لوسی از در میاد تو و عشقش اونو با بدنی سوخته و زیبایی از دست رفته میبینه،لوسی میاد نزدیک و مدام میگه منو ببوس و جک که میدونه لوسی خون اشام شده و به این وضع افتاده پسش میزنه و کنت دراکولا از زندگی 500 ساله ش یه جمله رو به زویی میگه:
عشق هم روزی به پایان میرسه.
و راست میگه راست میگه

میدونی من ساخته شدم که یه سختیایی رو بکشم ساخته شدم که درسای سنگین آناتومی و فیزیولوژی رو یه روزه جمع کنم و چهار پنح ساعت بیشتر نخوابم، ساخته شدم که دور باشم از خانواده ساخته شدم که زنگ بزنم بهشون و چشمام پرو خالی شه و الکی بخندم که یعنی خوبم و همه جی خوبه، میدونی من ساخته شدم که دوری بکشم حتی از دوستام چون س داره میره خارج میدونی من ساخته شدم که دوری بکشم حتی از ادمایی که نمیدونم نسبتشون دقیقا تو زندگیم چیه یعنی تو، دیگه دلم برات زیاد تنگ نمیشه دیگه چهره ت تو ذهنم نیست یادم نمیاد دقیقا چقدر و کجاها رفتیم بیرون ولی صدات و چشمات از تو ذهنم پاک نمیشن مخصوصا چشمات با اون نگاه هایی که حرف میزدن، دوست دارم بدونم از من برای تو و تو ذهن تو چی مونده؟ چی از من بولده برات؟

عزیزم تو فکر میکردی زندگی انقدر طولانی هست که میشه همه چیزو بسازی خودتو عالی کنی و بعد بری سراغ ادمایی که میخوای دستشونو بگیری بگی چشماتونو ببندین و بعد ببریشون رو به روی اون چیزی که از زندگیت ساختی و بگی جی جی جی جینگ اینم زندگی پرفکت من حالا بیاید توش تا باهم زندگی کنیم، ولی دنیا واینمیسته عزیز من دنیا منتظر منو تو نمیمونه که! پس بدو ولی تنها نه، اون ادمارو بیار تو زندگیت و با اونا بدو با اونا ادمه بده، میدونی چرا؟ چون وقتی مشغول درست کردن زندگیتی اوناهم مشغول درست کردن زندگیشونن و اگه همو کمک نکنید از هم دور میشید دور میشید دور تر انگار که زندگیا طولی ساخته نمیشن عرضی ساخته میشن و بینتون میفتن، ممکنه چند سال دیگه که تو مهندس شدی و ماشین گرفتی دیگه اون ادمی که دوستش داری وجود نداشته باشه به پات نمونده باشه یا. یا حتی دیگه دوستت نداشته باشه
عزیزم زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنی پس بجنگ ولی تنها نه، دست همه کسایی که عاشقشونی بگیر و بجنگ تا وقتی که همه چیزو "باهم" بسازید

بالاخره امروز امتحانام تموم شد البته با یه خبر بد تموم شد، ولی خوابیدم و خب معجزه خواب اینه که همه چیزو کمرنگ میکنه بعدشم رفتیم بیرون با بچه های دانشگاه به لطف یکی دوتا از پسرا انقدر خوش گذشت که از شدت خنده محل اتصال فک پایین و بالام و پیشونیم درد میکنه :)
اون خبر بد میتونه اینده منو کامل خراب کنه نمیدونم چی میشه اما امیدوارم به خیر بگذره نمیدونم چرا نمیتونم حتی بهش فکر کنم یا جدیش بگیرم! احساس میکنم باهام شوخی کردن یه شوخی زشت و کثیف جوری که اگه اتفاق بیفته دیگه هیچی واسه م نمیمونه نه گذشته نه آینده. و من؟ تازه خودمو پیدا کرده بودم لعنتیا.

راستشو بخوای، دلم برات تنگ شده، برای اینکه این روزا از درگیریام بهت بگم و تو نه قربون صدقه م بری نه چیزی فقط و فقط گوش کنی، میدونی رابطه منو تو ایده آل ترین نوع دوستی ای بود که من دوست داشتم اما کاش واسه توهم همینجوری بود نه اینکه حست فرق کنه و.
دیگه خونه مونم عوض شده و اینجوری نیست که هر روز بیام باغ و قدم بزنم یا اینکه اتفاقی ببینمت مطمئنم با همین دو سه خیابون دور شدن یه دنیا فاصله افتاد بینمون یه دنیا فاصله و قهرو دوری. امروز بین وسایلایی که داشتم جا میدادم، عروسکتو دیدم عروسکی که خواهرت بهت داده بود و برای تولد من دادیش بهم، میتونم بگم عجیب ترین کادوی تولدم بود عجیب ترین و قشنگ ترین و تو یه کلمه "خاص" ترین. راستش هیچوقت یادم نمیره چه تولدی برام ساختی پارسال، میدونم میتونم امسال با برگشتنم جبرانش کنم و همین که تو روز تولدت بیام خیلی شوک میشی اما چه فایده؟ میشع گفت من امروز اومدم ولی نمیخوام چیزی برگرده؟ قطعا نمیشه، دلم شور میزنه واسه اینکه نکنه امین چیزی بگه و من ندونم چی بگم یا بدونم اما نگم یا اینکه سست بشم، دلم میخوادت اما عقلم نه، باید پا گذاشت رو این دل لعنتی

از الان تا تولدت بیستو چهار ساعت مونده بیستو چهار ساعتی که نمیدونم قراره چجوری بگذره ولی میدونم انرژی زیادی ازم میبره اما حرف س رو باید با خودم مدام و مدام تکرار کنم، س میگفت تولدش فرصت خوبیه برای اینکه بفهمه از دستت داده واقعا
راست میگه
تو منو از دست دادی و حتی با تولدتم نمیتونی برم گردونی.

این شعر رو خیلی قبل تر ها خونده بودم خیلی خیلی قبل تر ولی نمیفهمیدمش، این چند روز که رفتم و گشتم و پا گذاشتم به تمام خیابونای باهم بودنمون، فهمیدم مولانا چی میگفت، حبس حبس حبس. چه کلمه به جایی چه کلمه عمیقی چه کلمه درستی. دقیقا تو کافه ملانژ بود که شروع شد و کشیده شد به خیابونا به عفیف اباد و بعد. به جاهایی که نرفتیم به بازار وکیل به قصرالدشت به ارگ حتی به این خونه جدید. انگار نمیتونم از حسش بنویسم، حبس، احساس سنگینی یه شی روی قفسه سینه ت، احساس فرار از کوچه ها و خاطره ها، احساس شبیه بودن تمام ادما به تو، احساس دور زدن و دویدن و باز هراسون به همون نقطه رسیدن، انگار که تو سلولت بدویی بدویی بدویی و باز برسی به همونجا که بودی و بخوای از همونجا از یه حس آشنا فرار کنی

خدایا منکه خبر ندارم چی برام مقدر کردی ولی میدونم حتما بهترین چیزه فقط تو راه اون بهترین چیز کمکم کن، کمکم کن که قوی باشم کمکم کن که ادامه بدم تو اون راهی که تو میخوای، برمیگردم سمتت و میدونم که تو ارامشمی میدونم که تو کمکم میکنی من حست میکنم من حست میکنم.

پارسال همچین موقعی بهم گفتی ولنتاین فقط واسه عاشقا نیست گاهی واسه دوستاییه که ارزششون بیشتر از عشقه، امسال ولنتاین خبری نبود، هیچی، اومدم اون سمت، سمت خونه قدیمی، گشتم گشتم همه جارو، چرا؟ نمیدونم! و برای اولین بار اومدم تو کوچه تون و دم در خونه تون پرده خونه تون باز بود و یه حس قوی ای بهم میگفت خونه ای. نمیدونم چرا اینکارو کردم اما هیجانشو دوست داشتم، دلم برات تنگ شده بود اما کل راهی که پیاده میرفتم با خودم حرفامو تکرار میکردم که اگه دیدمت بگم، که بگم تو منو فروختی به بردیا به سعید و حتی به دوست دختر بردیا، تو منو فروختی به رابطه فیزیکی با ثنا، به دم دست بودن مریم، حتی به پول درسا و شاخ بودن نازنین. فروختی خیلی راحت و دیگه جایی واسه من نبود بین اینهمه آدم.
میدونم یه روز یه جایی میبینمت اونوقت همه این حرفارو تف میکنم تو صورتتو میرم

امروز هوا بهتر شده بود با ش رفتیم تو حیاط خوابگاه و من عمیقا دلم برات تنگ شد چون اولین باریه که از دوسال پیش، از وقتی اومدم تو خوابگاه، تو حیاط راه میرمو تو نیستی، این مدت هوا سرد بود اصلا تو حیاط نمی‌رفتم اما امشب که رفتم یه حال و هوای عجیبی بود و دلم سخت گرفت دلم سخت دلتنگت شد دلم سخت خواستت اما نه اینکه باشی دلم فقط اون گذشته رو خواست. همیشه با توکه حرف میزدم تو همین حیاط راه میرفتم گوشه به گوشه شو از برم گوشه به گوشه ش ردپایی از من و صدای تو هست و خنده هامون اخ از خنده هامون که هنوزم میشه لای انبوه برگای سوزنی صداشو شنید و اخ از گریه م که فقط تو صداشو شنیدی.

نوت بوک رو دیدم، یاد خودمون افتادم، چرا؟ نمیدونم! شاید صرفا به خاطردلتنگیه میدونی نمیدونم دیگه چند روز میگذره از اون روز ولی میدونم چهل روز رد شده اما گاهی هنوز میای تو فکرم، راستش شاید بعدا که اینو بخونم به نظرم بیاد به خاطر فشارای وحشتناکی که روم بوده این حرفو زدم اما دوست دارم پیدات کنم بغلت کنم، دوست دارم واسه تولدم بیای بازم مثل پارسال سورپرایزم کنی، چیزای بدو دوست دارم.
اون اهنگه تو فیلمه میگفت من هنوزم به ماه نگاه میکنم اما تورو میبینم

توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر میکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر میکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش رو
خدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات میکنم ارزش این معجزه رو دارم :)

کلی نوشتم، پاک شد
پیام دادی، اونم وقتی از دوازده و روز تولدم گذشته بود، گفتی نخواستی روز تولمو خراب کنی و با خودت گفتی اخرین نفر بگی، گفتی گذاشتی بیست چهار ساعت تموم بشه بعدش پیام بدی،
ولی نتونستی پیام ندی و دلیلشو نمیدونی
گفتی در کل تولدت مبارک
آخ عزیزم. آخ

از آخرین باری که اینجا پست گذاشتم زیاد میگذره اما از آخرین باری که اینجا نوشتم نه
چند بار اومدم نوشتم اما هربار یادم رفت پست کنم یا هرچی و متنه از بین رفت، از اسفند تاحالا خیلی اتفاقات افتاده خیلی تغییرلا داشتبم مهم ترینش روزی بود که کادو تولدمو اوردی بعد عید، روزی که کلی دعوا داشتیم قبلش و تو اومدی نزدیک خونمون گفتی بیا باید حلش کنیم، زانو زدی جلوم کادومو گرفتی سمتم و گفتی ببخشید، بعدش خواستی بغلم کنی اما نذاشتم، سعی کردیم باهم همه چیو درست کنیم اما راستش تو بیشتر از چند هفته نمیتونی خوب باشی و من حس میکنم همه خوب بودنات نقش بازی کردنه گرچه شاید بی انصافی باشه حرفم، الان حرف نمیزنیم، چرا؟ نمیدونم! ازم پرسیدی چه ارزی خریدی گفتم دوست ندارم بگم و کلی دلیل پشتش اوردم بعد تو خوندیو جواب ندادی گفتم چرا گفتی حرفی نداشتم منم گفتم خیلیم خوب و دیگه حرف نزدیم، خیلی احمقانه ست نه؟ حتما بعدا وقتی بخونم خنده م میگیره اما خب مطمئنم دلیل حرف نزدنمون این نیست، خب من میدونستم بعد به مدت که زیاد خوب بودیم این اتفاق میفته، چند روز دیگه امتحان دارم، روزای اول خیلی منتظر زنگت بودم اما الان نه، تقریبا یه هفته ست حرف نمیزنیم و مطمئنم طولانی ترم میشه چون من اصلا حاضر نیستم پیام بدم، داری میری جلسات تراپی به نظرم خوبه، نمیدونم از منم حرفی زدی یا نه اما امیدوارم صادق باشی، با منکه صادق نبودی، دروغای ریز و درشتت که پشت هم میزدن بیرون و من هیچی نمیگفتم و میخندیدم یادم نرفته، جدیدا فهمیدم اسم سینارو جای هر ادمی که نخوای اسمشو بیاری میگی، باحاله، دروغگوی خیلی بدی هستی اما، همین که یهو به صرافت میفتی زیاد توضیح میدی لو میری و به لطف حافظه ضعیفت سوتی میدی، البته دروغگو کم حافظه ست کلا و برای تو مزید علت شده، هه
میدونی دلم باهات صاف نمیشه انگار در عین حالی که تلاش میکنی در عین حالی که دوستم داری حس میکنم اینا هیچکدوم از ته دلت نیستن و دروغ میگی حس میکنم اگه واقعی بودن تو عملت میومدن، حس میکنم دیگه حتی اگه کامل عوض بشی هم نمیتونم باورت کنم، کاش همه چیو خراب نمیکردی، کاش مودی نبودی کاش میفهمیدم چی تو مغزته چی تو ذهنته کاش میفهمیدم وقتی خوب میشی واقعا خوبی یا نقشه یا حرفه یا ادا یا واسه تجربه زیادته، هیچی نمیدونم بهت بدبینم و نمیخوام ادامه پیدا کنه با اینکه دلم یه حرف دیگه میزنه
من دوستت دارم کاش اینو میفهمیدی کاش میفهمیدی برام کافی نیستی اینجوری که انگار هم دارمت هم ندارمت کاس میفهمیدی سختمه دارم عذاب میکشم واسه بودن کنارت و ادامه دادن چیزی که نمیدونم چیه، کاش میشد اینارو بفرستم برات اما دوست ندارم بیشتر از این بشکنم چون تو هنوز بزرگ نشدی چون. ولش کن
دلم پره شاید توهم دلت پره واسه همینه که یه هفته ست خبری ازت نیست، هوم به نظرم باید همینجوری تو اوج تموم ‌شه بدون خدافظی بدون توضیح با انتظار
یه ماه دیگه همچین موقع هایی میشه سه سال که دوستیم، سه سال یه عمره خودش باور کن.
خستمه کافیه دیگه
منتظرتم با اینکه دلم میگه پیام بدم، چقدر بیهوده امیدوارم و منتظریم منو تو

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها